پسر:امروزبیاخونمون..دلم برات تنگ شده..
دختر:چطوری بیام به مامانم بگم میرم کجا..؟
پسر:بگوبادوستام میرم استخر..
بعدازچندساعت دختررفت خونه پسرتاواردشدبعدازسلام واحوالپرسی
پسرگفت:مگه به مامانت نگفتی میری استخر..؟
دختر:اره گفتم..
پسر:خب بروحمام موهاتوخیس کن رفتی خونه بهت شک نکنن..
دختربه محض رفتن داخل حمام طولی نکشیدپسرزنگ زددوستاش امدن..
دونه دونه هرکدوم رفتن داخل حمام وامدن..
اخرین نفری که رفت داخل حمام خیلی دیرکردنه یک ساعت نه دوساعت
بلکه بیشتر...
دوستاش رفتن سراغشون ببینن چیشده..
دیدن هم دختررگش روزده هم پسر..
همه مات ومبهوت بودن که یکیشون چشمش افتادبه دیوارحمام که
پسرنوشته بود:
نامرداخواهرم بود......
نظرات شما عزیزان:
.gif)
موفق باشی
.gif)
.gif)

برچسبها: